خواست خدا (حکایت)

يكي از زهاد را بيماري عارض شد. شخصي به عيادت او رفت و او را شادمان ديد و زبانش را به شكر و ثنا متذكر يافت.

 

 

گفت: مي خواهي كه خداي تعالي تو را شفا دهد؟

 

 

گفت: نه.

 

 

گفت: مي خواهي به وضع بيماري بماني؟

 

 

گفت: نه.

 

 

گفت: پس چه مي خواهي؟

 

 

گفت: آن را مي خواهم كه خدا مي خواهد.

 


نظرات شما عزیزان:

lev
ساعت23:42---7 مهر 1392


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, | 14:3 | نويسنده : solaleh20 |